گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلدششم
1 / 6 نهی امام از جنگ با خوارج ، پس از خویش



1 / 6نهی امام از جنگ با خوارج ، پس از خویشنهج البلاغه :امام علیه السلام فرمود : «پس از من با خوارج نجنگید ؛ زیرا آن که در پی حق است و در یافتنِ آن خطا می کند ، همانند آن کس نیست که در پی باطل است و آن را می یابد» . شریف رضی گفته است : مُرادِ امام علیه السلام ، معاویه و یاران وی است . (1)

امام باقر علیه السلام :نزد علی علیه السلام از حَروریه یاد شد . گفت : «اگر همراهِ جماعتی قیام کردند یا با پیشوایی عادل در افتادند ، با ایشان بجنگید ؛ واگر با پیشوایی ستم پیشه به مبارزه برخاستند ، با آنان نجنگید ؛ چرا که در این کار ، دلیلی دارند» .

المصنَّف ، ابن ابی شیبه به نقل عبداللّه بن حارث ، از مردی از [ قبیله] بنی نضیر بن معاویه : نزد علی علیه السلام بودیم که از اهل نَهر ، یاد شد . مردی ایشان را دشنام داد . علی علیه السلام گفت : «ایشان را دشنام ندهید ؛ امّا اگر بر پیشوایی عادل خروج کردند ، با ایشان بجنگید ؛ و اگر با پیشوایی ستم پیشه در افتادند ، با آنان نجنگید ؛ چرا که در این کار ، دلیلی دارند» .

.

1- .. ابن ابی الحدید گفته است : «مراد امام علیه السلام آن است که خوارج بر اثر شبهه ای که در ایشان راه یافته بود ، گم راه گشتند و در پی حق بودند و در مجموع ، به دین تمسّک می کردند و از عقیده ای که بر آن بودند دفاع می ورزیدند ، گر چه در اشتباه بودند . امّا معاویه نه در پی حق ، که بر باطل بود و از اعتقادی که آن را بر شبهه پایه نهاده بود ، دفاع نمی کرد و حال وی بر همین مطلب ، دلالت داشت . همانا او از دینداران نبود و به مناسک دین ، پایبندی نداشت و کردار شایسته نداشت و بیت المال را با ولخرجی در برآوردن خواهش هایش و استوار ساختن حکمرانی اش و رشوه دادن برای حفظ قدرت خویش ، صرف می کرد . همه کارهای او بر این دلالت می کرد که وی از عدالت بهره ندارد و بر باطل ، اصرار می ورزد ؛ و چون چنین بود ، جایز نبود که مسلمانان حکومتش را یاری دهند و خوارج هم ، گر چه خود گم راه بودند ، با حکومت معاویه سر ستیز داشتند ، زیرا آنان درست حال تر از معاویه بودند ، نهی از منکر می کردند و قیام علیه پیشوایانِ ستم را واجب می شمردند» (شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 78) .

ص: 358

1 / 7هُوِیَّهُ رُؤَسائِهِمانبثق الخوارج من قلب فئه کانت تسکن الکوفه وتعرف باسم «القراء». وجاءت نشأتهم فی ظل مشاعر جیّاشه استفحلت فی الأیّام الأخیره من معرکه صفّین، ولم تأتِ من نوازع قائمه علی التفکیر والتعقّل. کان زمام قیادتهم العسکریّه بید شبث بن ربعی، فیما کان زمام زعامتهم الدینیّه والفکریّه بید عبد اللّه ابن الکوّاء. وفی أعقاب تقلّص حدّه المشاعر، ومن بعد المناظرات والاحتجاجات التی أجراها معهم الإمام علیّ علیه السلام وعبد اللّه بن عبّاس، انشقَّ هذان الشخصان عن الخوارج وعادا إلی جیش الإمام علیّ علیه السلام ، وکانا فی عداد جیشه عند اضطرام معرکه النهروان، وتولّی شبث بن ربعی قیاده میسره جیش الإمام. وأخذ بزمام قیاده الخوارج فیما بعد أفراد من عامّه الناس ومن مجاهیلهم، ولا تتوفّر بین أیدینا معلومات عنهم. وقد وردت أسماء أشخاص مثل شریح بن أوفی، وزید بن الحصین، وحمزه بن سنان فی عداد الشخصیّات البارزه للخوارج، ولکن لا تتوفّر لدینا معلومات عن حیاتهم وسیرتهم.

1 / 7 1حُرقوصُ بنُ زُهَیرٍکان حرقوص من الصحابه (1) ، ولکنّه خاوٍ من الاعتقاد الراسخ . وقد ذکرنا کلمته البذیئه النابیه لرسول اللّه صلی الله علیه و آله فی غزوه حنین ، إذ قال له : اعدِلْ یا محمّد ! وکذلک جواب النبیّ صلی الله علیه و آله له . (2) أمره عمر بن الخطّاب بقمع التمرّد الذی قام به الهرمزان فی خوزستان ، فنجح فی مهمّته . (3) وشارک فی الثوره علی عثمان . وهمّ أصحاب الجمل بقتله ، لکنّه استطاع الفرار من أیدیهم . (4) کان فی عداد أصحاب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام أیّام خلافته ، لکنّه انخدع بمکیده عمرو بن العاص فی صفّین ، ووقف بوجه الإمام علیه السلام ، وقام بدور مهمّ فی فرض التحکیم ، بما کان یحمله من أرضیّه فکریّه وروحیّه منحرفه کما أشرنا إلی ذلک سلفا . وکان عنصرا مؤثّرا أیضا فی تنظیم الخوارج لحرب الإمام علیه السلام . کما کان متشدّدا فی عدائه له وحقده علیه . (5) وهو وإن رفض الإماره علی أصحاب النهروان ، لکنّه کان علی رجّالتهم فی تلک المعرکه . (6) ثمّ قتله الإمام علیه السلام فیها . (7) وکان رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد أخبر بهلاکه فی النهروان ، وعن کیفیّه ذلک . وبعد معرکه النهروان قال الإمام علیه السلام : اُطلُبوهُ ، فَلَم یَجِدوهُ ، فَقالَ علیه السلام مُؤَکِّدا : اِرجِعوا ، فَوَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِّبتُ مَرَّتَینِ أو ثَلاثا ثُمَّ وَجَدوهُ فی خَرِبَهٍ . (8) فهذا التأکید دلیل علی حقّانیّه الإمام علیه السلام من جهه ، وعلی انحراف الخوارج وضلالهم الثابت من جهه اُخری ، وهو خطوه لتثبیت قلوب أصحاب الإمام علیه السلام الذین کان قد شقّ علیهم قتال اُناس یتظاهرون بالزهد والعباده . وهکذا أصحر الإمام علیه السلام بحقّه وثبات خُطاه هو وأصحابه مرارا فی معرکه النهروان .

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 76 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 714 الرقم 1127 و ج 2 ص 214 الرقم 1541 وفیه «اسمه الآخر : ذو الخُوَیصره ، وذو الثدیه» ، الإصابه : ج 2 ص 44 الرقم 1666 وفیه «عدّ هذین اسمین لشخصین» . ولمزید الاطّلاع علی مختلف الأقوال فی هذه المسأله راجع فتح الباری¨ : ج 12 ص 292 .
2- .صحیح البخاری : ج 3 ص 1321 ح 3414 ، صحیح مسلم : ج 2 ص 744 ح 148 .
3- .اُسد الغابه : ج 1 ص 714 الرقم 1127 ، الإصابه : ج 2 ص 44 الرقم 1666 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 76 .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 472 .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 72 .
6- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 85 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 405 ، الأخبار الطوال : ص 210 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 289 .
7- .کشف الغمّه : ج 1 ص 266 ؛ الفتوح : ج 4 ص 273 .
8- .صحیح مسلم : ج 2 ص 749 ح 157 ، تاریخ بغداد : ج 10 ص 305 الرقم 5453 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 292 .

ص: 359



1 / 7 شخصیت سردمداران خوارج

1 / 7 1 حُرقوص بن زُهَیر

1 / 7شخصیت سردمداران خوارجخوارج از دلِ فتنه ای برآمدند که در کوفه جای گرفته بود و به نامِ قُرّاء (قاریان) شناخته می شد . آغاز پیداییِ ایشان ، در سایه احساساتی بود که در روزهای واپسینِ نبرد صِفّین برانگیخته شد و شدّت گرفت . این حرکت مبتنی بر خاستگاه های فکری و اندیشه ای نبود . فرماندهی نظامی آنان بر عهده شَبَث بن رِبعی بود و رهبری دینی و فکری شان را عبد اللّه بن کَوّاء بر عهده داشت . در پیِ فرو کش کردن شدّت احساسات و پس از گفتگوها و استدلال های امام علی علیه السلام و عبد اللّه بن عبّاس با ایشان ، این دو نفر از خوارج جدا شدند و به سپاه امام علی علیه السلام بازگشتند و آن گاه که نبرد نهروان برپا گشت ، در شمار لشکریان وی بودند و [ حتّی ]شَبَث بن رِبعی ، فرماندهی جناح چپ سپاه امام علیه السلام را بر عهده داشت . از آن پس ، رهبری خوارج را افرادی از توده مردم و ناشناسان در دست داشتند که ما را از ایشان شناختی نیست . نام های کسانی چون شُرَیح بن اَوفی ، زید بن حُصَین و حمزه بن سِنان ، در شمارِ شخصیّت های برجسته خوارج آمده ، لیکن اطّلاعی از زندگانی و سیره ایشان در دست ما نیست .

1 / 7 1حُرقوص بن زُهَیرحرقوص ، از اصحاب پیامبر اسلام بود ؛ امّا مبانی اعتقادی مستحکمی نداشت . بر خورد اهانت آمیز او با پیامبر خدا در جریان تقسیم غنایم جنگ حُنین ، گواه روشنی بر این مدّعاست . (1) حرقوص ، همان کس است که عمر بن خطّاب به وی فرمان داد تا سرکشی هرمزان در خوزستان را سرکوب سازد و او نیز در این مأموریّت پیروز شد . وی از جمله شورشگران ضدّ عثمان بود . نیز جملیان به قتل او کمر بستند ، امّا وی توانست از چنگشان بگریزد . در روزگار خلافت امیر مؤمنان ، حرقوص از یاران وی بود ؛ امّا در صِفّین ، فریفته نیرنگ عمرو بن عاص شد و رویاروی امام علیه السلام ایستاد و نقشی مهم در قبولاندنِ حکمیّت ، در پیِ آن زمینه های انحراف آمیز فکری و روانی داشت ؛ زمینه هایی که پیش تر به آنها اشاره کردیم . او مهره ای مؤثّر در سازماندهی خوارج برای جنگ با امام علیه السلام بود . نیز وی در دشمنی با امام علیه السلام و کینه ورزی ضدّ ایشان ، افراط می ورزید . او گر چه فرماندهی نهروانیان را نپذیرفت ، ولی در جنگ نهروان ، فرمانده پیاده نظام شد و امام علیه السلام او را در همین نبرد به قتل رساند . پیامبر خدا قبلاً هلاکت او را در نهروان و نیز چگونگی آن را خبر داده بود . پس از نبرد نهروان ، امام علیه السلام گفت : «او را بیابید!» . او را نیافتند . امام علیه السلام به تأکید ، دو یا سه بار فرمود : «باز گردید! به خدا سوگند ، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده» . آن گاه ، او را در ویرانه ای یافتند . این تأکید ، از سویی نشان دهنده حقّانیت امام علیه السلام است و از دیگر سو ، انحراف و گم راهیِ پا بر جای خوارج را نشان می دهد و نیز حرکتی است برای استوار ساختنِ قلب های سپاهیان امام علیه السلام که جنگیدن با گروهی متظاهر به زهد و عبادت ، بر ایشان گران آمده بود . به همین سان ، امام علیه السلام بارها در جنگ نهروان ، بر حقّانیت راه خویش و یارانش پای فشرد .

.

1- .ر .ک : ح 2657 .

ص: 360

. .


ص: 361

. .


ص: 362

الإرشاد :لَمّا قَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله غَنائِمَ حُنیَنٍ ، أقبَلَ رَجُلٌ طُوالٌ آدَمُ أجنَأُ (1) ، بَینَ عَینَیهِ أثَرُ السُّجودِ ، فَسَلَّمَ ولَم یَخُصَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ قالَ : قَد رَأَیتُکَ وما صَنعتَ فیهذِهِ الغَنائِمِ . قالَ : وکَیفَ رَأَیتَ ؟ قالَ : لَم أرَکَ عَدَلتَ ! فَغَضِبَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقالَ : وَیلَکَ ! إذا لَم یَکُنِ العَدلُ عِندی فَعِندَ مَن یَکونُ ؟ ! فَقالَ المُسلِمونَ : أ لا نَقتُلُهُ ؟ فَقالَ : دَعوهُ ؛ سَیَکونَ لَهُ أتباعٌ یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ ، یَقتُلُهُمُ اللّهُ عَلی یَدِ أحَبِّ الخَلقِ إلَیهِ مِن بَعدی . فَقَتَلَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام فیمَن قَتَلَ یَومَ النَّهرَوانِ مِنَ الخَوارِجِ . (2)

صحیح مسلم عن جابر بن عبد اللّه :أتی رَجُلٌ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالجِعرانَهِ مُنصَرَفَهُ مِن حُنَینٍ وفی ثَوبِ بِلالٍ فِضَّهٌ ، ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقبِضُ مِنها ، یُعطِی النّاسَ ، فَقالَ : یا مُحَمَّدُ ! اِعدِل . قالَ : وَیلَکَ ! ومَن یَعدِلُ إذا لَم أکُن أعدِلُ ؟ لَقَد خِبتَ وخَسِرتَ إن لم أکُن أعدِلُ . فَقالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : دَعنی یا رَسولَ اللّهِ فَأَقتُلَ هذَا المُنافِقَ . فَقالَ : مَعاذَ اللّهِ أن یَتَحَدَّثَ النّاسُ أنّی أقتُلُ أصحابی ، إنَّ هذا وأصحابَهُ یَقرَؤونَ القُرآنَ لا یُجاوِزُ حَناجِرَهُم ، یَمرُقونَ مِنهُ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ . (3)

.

1- .الاُدمه : السُّمره . وأجنأ : أی أحدب الظهر (لسان العرب : ج 12 ص 11 «أدم» و ج 1 ص 50 «جنأ») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 148 ، إعلام الوری : ج 1 ص 387 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 225 .
3- .صحیح مسلم : ج 2 ص 740 ح 142 ، السنن الکبری للنسائی : ج 5 ص 31 ح 8087 ، المعجم الأوسط : ج 9 ص 34 ح 9060 ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 128 ح 14810 ، صحیح ابن حبّان : ج 11 ص 148 ح 4819 کلاهما نحوه .

ص: 363

الإرشاد :آن گاه که پیامبر خدا غنیمت های حُنَین را تقسیم کرد ، مردی درازْ قامت با چهره ای گندمگون و گوژپشت ، پیش آمد که نشانِ سجده میان دو چشمش بود . پس سلام [ جمعی] داد ؛ ولی به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب سلام نکرد و آن گاه گفت : دیدم که با این غنیمت ها چه کردی . فرمود : «چه دیدی؟» . گفت : ندیدم که عدالت ورزی! پیامبر خدا خشمگین گشت و فرمود : «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد ، نزدِ چه کسی خواهد بود؟» . مسلمانان گفتند : آیا وی را نکشیم؟ . فرمود : «او را وا گذارید . زود است که وی پیروانی یابد که از دین خارج می شوند ، چنان که تیر از هدف در می گذرد . خداوند ، ایشان را به دستِ کسی می کشد که محبوب ترینِ آفریدگان نزد وی پس از من است» . پس امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام او را در شمار خوارج و در نبرد نهروان ، به قتل رساند .

صحیح مسلم به نقل از جابر بن عبد اللّه : در بازگشت از غزوه حُنین ، در جِعرانه ، پیامبر خدا از [ دامانِ ]جامه بِلال ، نقره[ های غنایم] را بر می گرفت و به رزمندگان عطا می کرد . در این حال ، مردی نزد وی آمد و گفت : ای محمّد! عدالت پیشه کن! فرمود : «وای بر تو! اگر من عدالت نورزم ، چه کسی عدالت می ورزد؟ اگر من عادل نبودم ، تو زیان و خسران می دیدی» . عمر بن خطّاب گفت : ای پیامبر خدا! مرا وا گذار تا این منافق را بکشم . فرمود : «پناه بر خدا از این که مردم بگویند من یارانم را می کشم! این فرد و یارانش قرآن می خوانند ، امّا [ قرآن ]از گلوهاشان در نمی گذرد ؛ و از دین خارج می شوند ، آن گونه که تیر از هدف خارج می شود» .

.


ص: 364

السنّه لابن أبی عاصم عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص :أتاهُ رَجُلٌ یَعنِی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقسِمُ تِبراً یَومَ حُنَینٍ ، فَقالَ : یا مُحَمَّدُ ! اعدِل ، فَقالَ : وَیحَکَ ! إن لَم أعدِل عِندَ مَن یُلتَمَسُ العَدلُ ؟ ثُمَّ قالَ : یوشِکُ أن یَأتِیَ قَومٌ مِثلُ هذا یَسأَلونَ کِتابَ اللّهِ وهُم أعداؤُهُ ، یَقرَؤونَ کِتابَ اللّهِ ، مُحَلَّقَهٌ رُؤوسُهُم ، إذا خَرَجوا فَاضرِبوا أعناقَهُم . (1)

صحیح البخاری عن أبی سلمه بن عبد الرحمن :إنَّ أبا سَعیدٍ الخُدرِیَّ قالَ : بَینَما نَحنُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقسِمَ قَسما ، أتاهُ ذُو الخُوَیصِرَهِ وهُوَ رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمٍ فَقالَ : یا رَسولَ اللّهِ ! اعدِل ، فَقالَ : وَیلَکَ ! ومَن یَعدِلُ إذا لَم أعدِل ؟ قد خِبتَ وخَسِرتَ إن لم أکُن أعدِل . فَقالَ عُمَرُ : یا رَسولَ اللّهِ ، ائذَن لی فیهِ فَأَضرِبَ عُنُقَهُ ؟ فَقالَ : دَعهُ ؛ فَإِنَّ لَهُ أصحابا یَحقِرُ أحدُکُم صَلاتَهُ مَعَ صَلاتِهِم ، وصیامَهُ مَعَ صِیامِهِم ، یَقرَؤونَ القُرآنَ لا یُجاوِزُ تَراقِیَهُم ، یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ . یَنظُرُ إلی نَصلِهِ فَلا یوجَدُ فیهِ شَیءٌ ، ثُمَّ یَنظَرُ إلی رِصافِهِ فَما یوجَدُ فیهِ شیءٌ ، ثُمَّ یَنظَرُ إلی نَضِیِّهِ وهُوَ قِدحُهُ (2) فَلا یوجَدُ فیهِ شَیءٌ ، ثُمَّ یَنظَرُ إلی قُذَذِهِ (3) فَلا یوجَدُ فیهِ شَیءٌ ، قَد سَبَقَ الفَرثَ وَالدَّمَ . آیَتُهُم رَجُلٌ أسوَدُ ، إحدی عَضُدَیِه مِثلُ ثَدیِ المَرأَهِ ، أو مِثلُ البَضعَهِ تَدَردَرُ ، ویَخرُجونَ عَلی حینَ فُرقَهٍ مِنَ النّاسِ . قالَ أبو سَعیدٍ : فَأَشهَدُ أنّی سَمِعتُ هذَا الحَدیثَ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وأشهَدُ أنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ قاتَلَهُم وأنَا مَعَهُ ، فَأَمَرَ بِذلِکَ الرَّجُلِ فَالتُمِسَ ، فَاُتِیَ بِهِ حَتّی نَظَرتُ إلَیهِ عَلی نَعتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الَّذی نَعَتَهُ . (4)

.

1- .السنّه لابن أبی عاصم : ص 446 ح 944 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 2 ص 159 ح 2644 نحوه ، کنز العمّال : ج 11 ص 316 ح 31610 نقلاً عن ابن جریر .
2- .القِدْح : السهم (النهایه : ج 4 ص 20 «قدح») .
3- .القُذَذ : ریش السهم (لسان العرب : ج 3 ص 504 «قذذ») .
4- .صحیح البخاری : ج 3 ص 1321 ح 3414 ، صحیح مسلم : ج 2 ص 744 ح 148 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 214 الرقم 1541 کلاهما عن أبی سلمه والضحّاک ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 680 ح 7059 ، السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 139 کلاهما عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص نحوه .

ص: 365

السّنّه ، ابن ابی عاصم به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص : مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ، در حالی که مشغول تقسیم طلاهای [ غنیمتیِ ]نبرد حنین بود ، آمد و گفت : ای محمد! عدالت پیشه کن! فرمود : «وای بر تو! اگر من عدالت نورزم ، آن را نزد چه کس می توان یافت؟» . سپس فرمود : «زود باشد که گروهی همچون این فرد بیایند که کتاب خدا را طلب می کنند ، امّا دشمنانِ آن اند ؛ و کتاب خدا را قرائت می کنند ؛ و سرهاشان را می تراشند . هر گاه خروج کردند ، گردن هاشان را بزنید» .

صحیح البخاری به نقل از ابو سَلَمه بن عبد الرحمان : ابو سعید خُدْری گفت : در آن حال که نزد پیامبر خدا بودیم و او غنایم را تقسیم می نمود ، مردی از بنی تمیم ، [ با کنیه ]ذو الخُوَیصِرَه ، به حضور او آمد و گفت : ای پیامبر خدا! عدالت ورز ! فرمود : «وای بر تو! اگر من عدالت نورزم ، چه کس عدالت می ورزد؟ اگر من عدالت نورزم ، تو زیان کرده ای و خسران دیده ای» . عمر گفت : ای پیامبر خدا! مرا اجازت فرما که گردن او را بزنم . فرمود : «او را وا گذار! همانا وی را یارانی خواهد بود که هر یک از شما ، نماز و روزه خود را پیشِ نماز و روزه ایشان کوچک می شمارد ؛ قرآن را قرائت می کنند ، امّا از ترقُوه شان فراتر نمی رود ؛ از دین بیرون می روند ، همان سان که تیر از هدف در می گذرد . [ آن گاه تیرانداز] به پیکان تیرش می نگرد و چیزی (اثری) از خون در آن نمی یابد . سپس به بند پیکان نگاه می کند و باز چیزی نمی بیند . سپس به میانه پَر و پیکان می نگرد و باز هم چیزی نمی یابد آن گاه ، پرِ تیر را می بیند و در آن هم چیزی نمی جوید ؛ در حالی که تیر از سِرگین و خونِ [ حیوانِ شکار شده ]گذشته [ و از شدّت سرعت چیزی در آن نمانده ]است . نشانه [ دار] ایشان ، مردی است سیاه که یکی از بازوانش همانند پستان زن یا همچون پاره گوشتی است که در دهان جویده شده باشد ؛ و آنان هنگامی خروج می کنند که مردم ، دچار تفرقه می شوند» . ابو سعید گفت : من گواهی می دهم که این سخن را از پیامبر خدا شنیدم و [ نیز ]گواهی می دهم که علی بن ابی طالب با ایشان جنگید و من ، خود ، همراه وی بودم . آن گاه فرمان داد آن مرد را بیابند و چون یافته و آورده شد ، در او نگریستم و همان ویژگی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود ، در او دیدم .

.


ص: 366

الکامل للمبرّد :یُروی أنَّ رَجُلاً أسوَدَ شَدیدَ بَیاضِ الثِّیابِ وَقَفَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقسِمُ غَنائِمَ خَیبَرَ ولَم تَکُن إلّا لِمَن شَهِدَ الحُدَیبِیَّهَ فَأَقبَلَ ذلِکَ الأَسوَدُ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ : ما عَدَلتَ مُنذُ الیَومِ ! فَغَضِبَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی رُؤِیَ الغَضَبُ فی وَجهِهِ ، فَقالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : أ لا أقتُلُهُ یا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : إنَّهُ سَیَکونُ لِهذا ولِأَصحابِهِ نَبَأٌ . قالَ أبو العَباسِ : وفی حَدیثٍ آخَرَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ لَهُ : وَیحَکَ ! فَمَن یَعدِلُ إذا لَم أعدِل ؟ ثُمَّ قالَ لِأَبی بَکرٍ : اُقتُلهُ ، فَمَضی ثُمَّ رَجَعَ ، فَقالَ : یا رَسولَ اللّهِ ، رَأَیتُهُ راکِعا . ثُمَّ قالَ لِعُمَرَ : اُقتُلهُ ، فَمَضی ثُمَّ رَجَعَ ، فَقالَ : یا رَسولَ اللّهِ ، رَأَیتُهُ ساجِدا . ثُمَّ قالَ لِعَلِیٍّ : اُقتُلهُ ، فَمَضی ثُمَّ رَجَعَ ، فَقالَ : یا رَسولَ اللّهِ ، لَم أرَهُ . (1)

مسند أبی یعلی عن أنس بن مالک :کانَ رَجُلٌ عَلی عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَغزو مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَإِذا رَجَعَ وحَطَّ عَن راحِلَتِهِ ، عَمَدَ إلی مَسجِدِ الرَّسولِ ، فَجَعَلَ یُصَلّی فیهِ فَیُطیلُ الصَّلاهَ ، حَتّی جَعَلَ بَعضُ أصحابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یَرَونَ أنَّ لَهُ فَضلاً عَلَیهِم . فَمَرَّ یَوما ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قاعِدٌ فی أصحابِهِ . فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : یا نَبِیَّ اللّهِ ، هذا ذاکَ الرَّجُلُ فَإِمّا أرسَلَ إلَیهِ نَبِیُّ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وإمّا جاءَ مِن قِبَلِ نَفسِهِ فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُقبِلاً قالَ : وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ إنَّ بَینَ عَینَیهِ سُفعَهً (2) مِنَ الشَّیطانِ . فَلَمّا وَقَفَ عَلَی المَجلِسِ قالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أ قُلتَ فی نَفسِکَ حینَ وَقَفتَ عَلَی المَجلِسِ : لَیسَ فِی القَومِ خَیرٌ مِنّی ؟ . قالَ : نَعَم ! (3)

.

1- .الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1108 ؛ دعائم الإسلام : ج 1 ص 389 نحوه .
2- .أی علامه (النهایه : ج 2 ص 375 «سفع») .
3- .مسند أبی یعلی : ج 4 ص 154 ح 4113 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 187 .

ص: 367

الکامل ، مبرّد :روایت شده که مردی سیاه که جامه ای بس سپید بر تن داشت ، نزد پیامبر خدا آمد که مشغول تقسیم غنیمت های خیبر بود و تنها از آنِ کسانی می شد که در حُدَیبیه حاضر بوده اند . آن مرد به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : امروز عدالت نورزیده ای! پیامبر خدا خشمگین شد ، چندان که خشم بر چهره اش پدیدار گشت . عمر بن خطّاب گفت : ای پیامبر خدا! آیا او را نکشم؟ فرمود: «به زودی برای او و یارانش خبری خواهد بود». در روایتی دیگر ، آمده است که پیامبر خدا به آن مرد گفت : «وای بر تو! اگر من عدالت پیش نگرفته باشم ، چه کسی عدالت ورزیده است؟» . سپس به ابو بکر فرمود : «او را بکش!» . او رفت و سپس برگشت و گفت : ای پیامبر خدا! او را در حال رکوع دیدم . سپس به عمر فرمود : «او را بکش!» . او رفت و سپس برگشت و گفت : ای پیامبر خدا! او را در حال سجده دیدم . آن گاه به علی علیه السلام فرمود : «او را بکش!» . او رفت و سپس برگشت و گفت : «ای پیامبر خدا! او را ندیدم» .

مسند أبو یعلی به نقل از اَنَس بن مالک : در زمانه پیامبر خدا مردی بود که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله می جنگید و آن گاه که بر می گشت و بار خود را فرو می گذاشت ، به مسجد پیامبر روی می نهاد و در آن به نماز می پرداخت و نماز را به درازا برگزار می کرد ، چندان که برخی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می پنداشتند که وی از آنان برتر است . روزی ، در حالی که پیامبر خدا میان یارانش نشسته بود ، آن مرد عبور کرد (یا پیامبر خدا خود در پیِ وی فرستاده بود یا او ، خود ، بدان جا آمده بود) . برخی از یاران پیامبر به او گفتند : ای پیامبر خدا! این ، همان مرد است . چون پیامبر خدا او را در حالِ پیش آمدن دید ، فرمود : «سوگند به کسی که جانم در دست اوست ، همانا میان دو چشم وی ، نشانه ای از شیطان است» . هنگامی که او در کنار مجلس ایستاد ، پیامبر خدا به وی فرمود : «آیا چون کنار این مجلس ایستادی ، در دل خویش نگفتی : در میان این افراد ، کسی بهتر از من نیست؟!» . گفت : آری .

.


ص: 368

1 / 7 2عَبدُ اللّهِ بنُ وَهبٍتولّی قیاده الخوارج فی فتنه النهروان . ولیس فی أیدینا معلومات تُذکَر عن ماضیه . علما أنّه لم یَقُم بالأمر فی بدایه تبلور التیّار الخارجی ؛ فقد کان ابن الکوّاء أمیر الصلاه ، وشَبَث بن رِبعیّ أمیر الحرب . (1) ثمّ انفصلا عن الخوارج فیما بعد ، (2) ممّا دفعهم إلی البحث عن قائد جدید لهم . وکان المرشّحون للقیاده : هم زید بن حُصَین ، وحرقوص بن زُهیر ، وحمزه بن سِنان ، وشُریح بن أوفی ، بَیْد أنّهم رفضوا ذلک ، فتأمّر عبد اللّه بن وهب علیهم . (3) ونظّمهم من أجل الحرب ، ودعاهم إلیها فی خُطَبه الحماسیّه ، وحذّرهم من التحدّث إلی الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام ، والاستماع إلی خُطَبِهِ . (4) وتدلّ بعض النصوص التاریخیّه علی أنّه لم یکن ثابت العقیده فی طریقه الذی کان قد اختاره لنفسه . (5) ونقل المؤرّخون أنّه دعا الإمام علیّا علیه السلام إلی البِراز بکلّ وقاحه وصلافه ، ولکنّه قُتل فی اللحظات الاُولی التی واجه فیها لیث الوغی الذی لا نِدّ له . (6)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 63 ، مروج الذهب : ج 2 ص 405 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 393 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 127 وفیه «علیهم ابن الکوّاء» ولم یذکر شبث بن ربعیّ .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 136 ، الفتوح : ج 4 ص 254 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 134 و ص 137 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 75 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 399 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 191 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 265 .
4- .صحیح مسلم : ج 2 ص 748 ح 156 ، سنن أبی داوود : ج 4 ص 245 ح 4768 ، السنن الکبری : ج 8 ص 295 ح 16700 ؛ العمده : ص 464 ح 972 .
5- .الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1105 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 146 .
6- .راجع : ص 484 (مقاتله الإمام عبد اللّه بن وهب) .

ص: 369



1 / 7 2 عبد اللّه بن وَهْب

1 / 7 2عبد اللّه بن وَهْباو در آشوب نهروان ، فرماندهی خوارج را بر عهده داشت . از گذشته وی ، اطّلاعاتی در دست نداریم ؛ امّا می دانیم که در آغاز شکل گیری جریان خوارج ، وی در سِمت فرماندهی نبود ؛ بلکه پیش نماز ، ابن کَوّاء بود و فرمانده جنگ ، شَبَث بن رِبعی . سپس این دو از خوارج جدا گشتند و ایشان ناچار شدند که در جستجوی فرماندهی تازه برای خود برآیند . نامزدهای فرماندهی از این قرار بودند : زید بن حُصَین ، حرقوص بن زُهَیر ، حمزه بن سنان و شُرَیح بن اَوفی . امّا ایشان فرماندهی را نپذیرفتند و امیری بر عهده عبد اللّه بن وَهْب نهاده شد . وی خوارج را برای جنگ سازمان می داد و در سخنرانی های شور انگیزش ، ایشان را به جنگ فرا می خوانْد و آنان را از گفت و شنود با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و گوش سپردن به خطبه های وی ، بر حذر می داشت . برخی متون تاریخی دلالت دارند که او در راهی که برای خود برگزیده بود ، عقیده ای استوار نداشت . تاریخ نگاران آورده اند که او با بی شرمی و خودستاییِ بسیار ، امام علی علیه السلام را به جنگ تن به تن فرا خوانْد ؛ امّا در همان لحظه های نخستِ رویارویی با آن شیر بی نظیر کارزار ، کشته شد . (1)

.

1- .ر . ک : ص 485 (نبرد امام با عبداللّه بن وَهْب) .

ص: 370

. .


ص: 371

. .


ص: 372

الفصل الثانی : مواصفات الحرب2 / 1تاریخُهابعدما یقرب من سنه واحده علی واقعه صفّین، وفی وقت لم تکن قد اُخمدت فیه نیران هذه الحرب الدامیه، اندلع لهیب ثالث حرب داخلیّه منطلقاً هذه المرّه من داخل جیش الإمام وبزعامه المتطرّفین من المسلمین. وهکذا کان الإمام منذ تسلّمه لزمام السلطه السیاسیه یواجه فی کلّ عام حرباً أهلیّه. إنّ تاریخ وقوع معرکه النهروان غیر محدّد علی وجه الدقّه؛ فقد ذکر بعض المؤرّخین أنّها وقعت سنه 38 ه ، (1) بینما ذکر آخرون أنّها وقعت سنه 37 ه ، (2) وأشار غیرهم إلی وقوعها سنه 39 ه . (3) ویبدو أنّ الرأی الأوّل أقرب إلی الصواب؛ فبالإضافه إلی أنّ الکثیر من أصحاب السیَر أو أکثرهم کما یقول الطبری یذهبون إلی هذا القول؛ فإنَّ التتبّع الدقیق لمجریات الأحداث فی عهد حکومه الإمام علیّ علیه السلام یؤیّد هذا الرأی أیضاً. وأمّا الشهر الذی وقعت فیه معرکه النهروان فلم یُشِر إلیه أکثر المؤرّخین إلّا أنّ البعض منهم یری أنّها حدثت فی شهر صفر سنه 38 ه (4) ویری آخرون أنّها کانت فی شهر شعبان سنه 38 ه (5) ویبدو أنّ القول الصحیح هو الأوّل أی فی شهر صفر سنه 38 ه ؛ لأنّ وقت التحکیم کان قد عُیّن فی شهر رمضان، ومن بعده جهّز الإمام جیشاً وسار به نحو الشام، وإذا به یواجه تمرّد الخوارج علیه. وکانت مدّه الحرب قصیره جدّاً وما لبثت أن خمدت علی وجه السرعه . (6)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 91 وفیه «وهذا القول علیه أکثر أهل السیر» ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 407 ، مروج الذهب : ج 2 ص 361 و ص 415 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 362 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 588 .
2- .اُسد الغابه : ج 1 ص 714 الرقم 1127 ، التنبیه والإشراف : ص 256 .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 193 .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 136 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 588 .
5- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 588 .
6- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 86 وفیه «فاُهمِدوا فی الساعه» ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 406 وفیه «فاُهلکوا فی ساعه» ، الأخبار الطوال : ص 210 وفیه «وقتلت الخوارج کلّها ربضه واحده» ، الفتوح : ج 4 ص 274 وفیه «لم تکن إلّا ساعه حتی قتلوا بأجمعهم» ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 193 وفیه «الْتَحَمَت الحرب بینهم مع زوال الشمس ؛ فأقامت مقدار ساعتین من النهار» ، کشف الغمّه : ج 1 ص 267 وفیه «لم یکن إلّا ساعه حتی قتلوا» .

ص: 373


فصل دوم : خصوصیات جنگ

2 / 1 زمان وقوع جنگ

فصل دوم : خصوصیات جنگ2 / 1زمان وقوع جنگنزدیک به یک سال از ماجرای صِفّین می گذشت و هنوز شعله های آن جنگ خونین ، یکسره خاموش نشده بود که آتش جنگ خانگی ، و این بار از درون سپاه امام علیه السلام و به سردستگی مسلمانان افراطی ، شعله ور گشت و بدین سان ، امام علیه السلام از آغازِ به دست گیری زمام قدرت سیاسی ، هر سال با یک جنگ داخلی رویارو شد . زمان وقوع جنگ نَهرَوان به طور دقیق معلوم نیست . برخی از تاریخنگاران ، زمان وقوع آن را سال 38 هجری و بعضی سال 37 هجری و دسته ای هم سال 39 هجری دانسته اند . به نظر می رسد که رأی نخست به صحّت نزدیک تر باشد . بسیاری از سیره نگاران ، یا چنان که طبری گفته : بیشینه ایشان ، بر همین قول اند . از این گذشته ، جُستار دقیق در سیر وقایع دوران حکومت امام علی علیه السلام نیز این رأی را تأیید می کند . و امّا ماهِ وقوع نبرد نهروان ؛ بیشینه تاریخنگاران از آن یاد ننموده اند ؛ لیکن برخی از ایشان اشاره کرده اند که این نبرد در ماه صفر سال 38 هجری رخ داد و بعضی تاریخ وقوع آن را ماه شعبان همان سال دانسته اند . به نظر می رسد قول نخستْ درست است ، یعنی ماه صفر سال 38 هجری ؛ زیرا زمان داوری به ماه رمضان نهاده شده بود و از آن پس ، امام علیه السلام سپاهی را تجهیز کرده ، به جانب شام روانه ساخته بود که در این میان ، با سرکشی خوارج رویارو گشت . این نبرد ، بسیار کم پایید و چیزی نگذشت که آتشِ آن خاموش شد .

.


ص: 374

2 / 2مَکانُهادارت رحی الحرب فی النهروان وهی کوره واسعه بین بغداد وواسط من الجانب الشرقی (1) علی أربعه فراسخ من بغداد . (2)

.

1- .معجم البلدان : ج 5 ص 325 .
2- .مجمع البحرین : ج 3 ص 1689 .

ص: 375



2 / 2 مکان جنگ

2 / 2مکان جنگنبرد نهروان در [ جایی به نام] «نهروان» رخ داد که منطقه ای گسترده میان بغداد و واسط بود و از در چهار فرسخی شرق بغداد قرار داشت .

.


ص: 376

2 / 3عَدَدُ المُشارِکینَ فیهاشکّل جیش الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام أکثر من ثمانیه وستین ألفا ؛ وذلک أنّ الإمام علیه السلام تهیّأ لقتال أهل الشام ، ولم یکن عزم علی قتال الخوارج . (1) وأمّا جیش الخوارج فکان أربعه آلاف ، (2) أو ألفین وثمانمِئَه . (3)

تاریخ الطبری عن جبر بن نوف :جَمَعَ [الإِمامُ عَلِیٌ علیه السلام ] إلَیهِ رُؤوسَ أهلِ الکُوفَهِ ، ورُؤوسَ الأَسباعِ ، ورُؤوسَ القَبائِلِ ، ووُجوهَ النّاسِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : یا أهلَ الکوفَهِ ! أنتُم إخوانی ، وأنصاری ، وأعوانی عَلَی الحَقِّ ، وصَحابَتی عَلی جِهادِ عَدُوِّی المُحِلّینَ بِکُم ، أضرِبُ المُدبِرَ ، وأرجو تَمامَ طاعَهِ المُقبِلِ ، وقد بَعَثتُ إلی أهلِ البَصرَهِ فَاستَنفَرتُهُم إلَیکُم فَلَم یَأتِنی مِنهُم إلّا ثَلاثَهُ آلافٍ ومِئَتَا رَجُلٍ ، فَأَعینونی بِمُناصَحَهٍ جَلِیَّهٍ ، خَلِیَّهٍ مِنَ الغَشِّ ، إنَّکُم ... (4) مَخرَجُنا إلی صِفّینَ ، بَل استَجمَعوا بِأَجمَعِکُم ، وإنّی أسأَلُکُم أن یَکتُبَ لی رَئیسُ کُلِّ قَومٍ ما فی عَشیرَتِهِ مِنَ المُقاتِلَهِ ، وأبناءِ المُقاتِلَهِ الَّذینَ أدرَکُوا القِتالَ ، وعُبدانِ عَشیرَتِهِ ومَوالیهِم ، ثُمَّ یَرفَعُ ذلِکَ إلَینا . فَقامَ سَعیدُ بنُ قَیسٍ الهَمدانِیُّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ سَمعاً وطاعَهً ، ووُدّاً ونَصیحَهً ، أنَا أوَّلُ النّاسِ جاءَ بِما سَأَلتَ وبِما طَلَبتَ . وقامَ مَعقِلُ بنُ قَیسٍ الرِّیاحِیُّ فَقالَ لَهُ نَحواً مِن ذلِکَ . وقامَ عَدِیُّ بنُ حاتِمٍ وزِیادُ بنُ خَصَفَهَ وحُجرُ بنُ عَدِیٍّ وأشرافُ النّاسِ وَالقَبائِلِ فَقالوا مِثلَ ذلِکَ . ثُمَّ إنَّ الرُّؤوسَ کَتَبوا مَن فیهِم ، ثُمَّ رَفَعوهُم إلَیهِ ، وأمَروا أبناءَهُم وعَبیدَهُم ومَوالِیَهُم أن یَخرُجوا مَعَهُم ، وألّا یَتَخَلَّفَ مِنهُم عَنهُم أحَدٌ ، فَرَفَعوا إلَیهِ أربَعینَ ألفَ مُقاتِلٍ ، وسَبعَهَ عَشَرَ ألفاً مِنَ الأَبناءِ مِمَّن أدرَکَ ، وثَمانِیهَ آلافٍ مِن مَوالیهِم وعَبیدِهِم ، وقالوا : یا أمیرَ المُؤمِنینَ أمّا مَن عِندَنا مِنَ المُقاتِلَهِ وأبناءِ المُقاتِلَهِ مِمَّن قَد بَلَغَ الحُلُمَ وأطاقَ القِتالَ فَقَد رَفَعنا إلَیکَ مِنهُم ذَوِی القُوَّهِ وَالجَلَدِ ، وأمَرناهُم بِالشُّخوصِ مَعَنا ، ومِنهُم ضُعَفاءُ وهُم فی ضِیاعِنا وأشیاءُ مِمّا یُصلِحُنا . وکانَتِ العَرَبُ سَبعَهً وخَمسینَ ألفاً مِن أهلِ الکوفَهِ ، ومِن مَوالیهِم ومَمالیکِهِم ثَمانِیهَ آلافٍ ، وکانَ جَمیعُ أهلِ الکوفَهِ خَمسَهً وسِتّینَ ألفاً وثَلاثَهَ آلافٍ ومِئَتَی رَجُلٍ مِن أهلِ البَصرَهِ ، وکانَ جَمیعُ مَن مَعَهُ ثَمانِیهً وسِتّینَ ألفاً ومِئَتَی رَجُلٍ . (5)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 80 ، مروج الذهب : ج 2 ص 415 .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 415 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 146 ، الفتوح : ج 4 ص 270 وفیه «فاستأمن إلیه [الإمام علیّ علیه السلام ]منهم ثمانیه آلاف وبقی علی حربه أربعه آلاف» ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 193 وفیه «فرجع یومئذٍ من الخوارج ألفان وأقام أربعه آلاف» .
3- .الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1105 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 86 وفیه بعد رفع رایه الأمان بأمر الإمام علیّ علیه السلام «کان الذین بقوا مع عبد اللّه بن وهب ألفین وثمانمائه» .
4- .فی هامش المصدر : سقطت کلمات فی الأصل .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 79 .

ص: 377



2 / 3 شمارِ شرکت کنندگان در جنگ

2 / 3شمارِ شرکت کنندگان در جنگسپاه امام علی علیه السلام بیش از 68 هزار تن را شامل می شد ؛ و این از آن روی بود که امام علیه السلام برای جنگ با شامیان آماده شده بود ، نه برای نبردِ با خوارج . سپاه خوارج هم مشتمل بر چهار هزار یا دو هزار و هشتصد تن بود .

تاریخ الطبری به نقل از جبر بن نوف : امام علی علیه السلام سرانِ مردم کوفه و جماعات هفتگانه و قبایل و برجستگانِ جامعه را نزد خود گرد آورْد و پس از سپاس و ستایش خداوند ، گفت : «ای مردم کوفه! شما برادران ، یاران ، پشتوانه های من در حق ، و همراهانم در جهاد با دشمنم هستید که وارد دیارتان شده است . من آن کس را که [به دشمن] پشت کند ، خواهم زد و برای آن کس که رو کند ، امید اطاعت کامل دارم . من به بصریان پیغام دادم و آنان را به یاری شما فرا خواندم ، امّا تنها سه هزار و دویست تن از ایشان به سوی من آمدند . پس مرا با دلسوزیِ آشکار و به دور از خیانت ، یاری دهید . با شما بود که به صِفّین رفتیم . پس [ دیگر بار ]همگان گرد آیید . از شما می خواهم که بزرگِ هر قوم برای من بنویسد که در قومش چند جنگجو دارد و همچنین تعداد پسران جنگجویان که به سن نبرد رسیده اند و نیز بندگان و آزادشدگان [و هم پیمانانِ پیوند ولاییِ] قومش را برای من ارسال کند» . سعید بن قیس هَمْدانی برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! گوش به فرمانیم و فرمانبردار ، [ آن هم ]با مهرورزی و دلسوزی . من نخستین کسی هستم که به آنچه خواسته ای و طلب کرده ای ، اقدام می کنم . معقل بن قیس ریاحی نیز برخاست و مانندِ همان سخن را گفت . عَدیّ بن حاتم و زیاد بن خَصفه و حجر بن عدی و بزرگانِ مردم و قبایل هم برخاستند و مثل همان سخن را گفتند . سران ، شمار رزمندگانشان را نوشتند و آن را به علی علیه السلام سپردند و پسران و بندگان و آزادشدگان [و هم پیمانانِ پیوند ولاییِ ]خویش را نیز فرمان دادند که با کوفیان روان شوند و هیچ یک از آنان سرنپیچد . بدین سان ، چهل هزار جنگجو و هفده هزار پسر تازه بالغ و هشت هزار تن از آزادشدگان [و هم پیمانانِ پیوند ولاییِ] و بندگان خود را نزد او روانه کردند و گفتند : «ای امیر مؤمنان! به رزمندگان و پسران بلوغ یافته و آماده نبرد و نیرومندشان که نزد ما بودند ، فرمان دادیم که همراه ما روان گردند . برخی از آنان از جنگ ناتوانند [ که با خود نمی آوریم] و حافظ دارایی ها و مایحتاج مایند» . از مردم عرب ، 57 هزار تن کوفی و هشت هزار تن از بندگان و آزادشدگان [و هم پیمانانِ پیوند ولاییِ ]آنان بودند که بر روی هم ، 65 هزار تن می شدند ، سه هزار و دویست مرد هم از بصره بودند که جمع همه به 68 هزار و دویست تن می رسید .

.


ص: 378

تاریخ الطبری عن أبی سلمه الزهری فی ذِکرِ ما بَقِیَ مِن أصحابِ النَّهرَوانِ بَعدَ إعطاءِ الإِمامِ لَهُمُ الأَمانَ : کانوا أربَعَهَ آلافٍ ، فَکانَ الَّذینَ بَقوا مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ وَهبٍ مِنهُم ألفَینِ وثَمانِمِئَهٍ . (1)

2 / 4قادَهُ جَیشِ الإِمامقائد المیمنه : حُجرُ بنُ عَدِیٍّ الکِندِیُّ . قائد المیسره : شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ أو مَعقِلُ بنُ قَیسٍ الرِّیاحِیُّ . قائد الخیّاله : أبو أیّوبَ الأَنصارِیُّ . قائد الرجّاله : أبو قَتادَهَ الأَنصارِیُّ . قائد أهل المدینه : قَیسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَهَ الأَنصارِیُّ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 86 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 نحوه وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 146 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 146 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 85 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 405 ، الأخبار الطوال : ص 210 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 وزاد فی آخره «ووقف علیّ فی القلب فی مضر» ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 289 .

ص: 379



2 / 4 فرماندهان سپاه امام

تاریخ الطبری به نقل از أبی سَلَمه زُهْری ، در بیان باقی مانده نهروانیان ، پس از آن که امام علیه السلام به ایشان امان داد : ایشان چهار هزار تن بودند . شمار باقی مانده آنان با عبداللّه بن وهب ، دو هزار و هشتصد تن بود .

2 / 4فرماندهان سپاه امامفرمانده جناح راست : حُجْر بن عَدی کِنْدی . فرمانده جناح چپ : شَبَث بن رِبعی یا معقل بن قیس ریاحی . فرمانده سواره نظام : ابو ایّوب انصاری . فرمانده پیاده نظام : ابو قَتاده انصاری . فرمانده مردم مدینه : قیس بن سعد بن عباده انصاری .

.


ص: 380

2 / 5قادَهُ جَیشِ المارِقینَقائد المیمنه : زَیدُ بنُ حُصَینٍ الطّائِیُّ . قائد المیسره : شُرَیحُ بنُ أوفَی العَبسِیُّ . قائد الخیّاله : حَمزَهُ بنُ سِنانٍ الأَسَدِیُّ . قائد الرجّاله : حُرقوصُ بنُ زُهَیرٍ السَّعدِیُّ . (1) وقیل : قائد المیمنه : یَزیدُ بنُ حُصَینٍ ، وقائد الخیل : عَبدُ اللّهِ بنُ وَهبٍ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 85 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 405 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 289 .
2- .الأخبار الطوال : ص 210 .

ص: 381



2 / 5 فرماندهان سپاه مارقین

2 / 5فرماندهان سپاه مارقینفرمانده جناح راست : زید بن حُصَین طائی . فرمانده جناح چپ : شُرَیح بن اَوفی عبسی . فرمانده سواره نظام : حمزه بن سنان اسدی . فرمانده پیاده نظام : حرقوص بن زُهَیر سعدی . و گفته شده : فرمانده جناح راست : یزید بن حُصَین ، و فرمانده سواره نظام : عبد اللّه بن وَهْب .

.


ص: 382

الفصل الثالث : مسیر المارقین إلی النهروان3 / 1بِدایَهُ الفُرقَهِتاریخ الطبری عن عماره بن ربیعه فی صِفَهِ جَیشِ الإِمامِ علیه السلام : خَرَجوا مَعَ عَلِیٍّ إلی صِفّینَ وهُم مُتَوادّونَ أحِبّاءُ ، فَرَجَعوا مُتَباغِضینَ أعداءَ ، ما بَرِحوا مِن عَسکَرِهِم بِصِفّینَ حَتّی فَشا فیهِمُ التَّحکیمُ ، ولَقَد أقبَلوا یَتَدافَعونَ الطَّریقَ کُلَّهُ ، ویَتَشاتَمونَ ، ویَضطَرِبونَ بِالسِّیاطِ ؛ یَقولُ الخَوارِجُ : یا أعداءَ اللّهِ ! أدهَنتُم فی أمرِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وحَکَّمتُم ! وقالَ الآخَرونُ : فارَقتُم إمامَنا ، وفَرَّقتُم جَماعَتَنا ! فَلَمّا دَخَلَ عَلِیٌّ الکوفَهَ لَم یَدخُلوا مَعَهُ حَتّی أتَوا حَرَوراءَ ، فَنَزَلَ بِها مِنهُمُ اثنا عَشَرَ ألفا ، ونادی مُنادیهِم : إنَّ أمیرَ القِتالِ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ التَّمیمِیُّ ، وأمیرَ الصَّلاهِ عَبدُ اللّهِ بنُ الکَوّاءِ الیَشکُرِیُّ ، وَالأَمرُ شوری بَعدَ الفَتحِ ، وَالبَیعَهُ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ، وَالأَمرُ بِالمَعروفِ وَالنَّهیُ عَنِ المُنکَرِ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 63 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 114 نحوه .

ص: